خدایا!
به من بیاموز چگونه هنگامی که دستانم را بسته اند وزبانم را بریده اند بر ظلمی که با چشمانم می بینم :
_صبر کنم_
دلم تنگ است
دلم تنگ است
...
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
نزدیک،دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آیدمرا، مباد!
امتداد آسمان و بغض جاری
.........
بالهــایت را بتکــان ... پروانــه !
بی اعتنا به باران و برگ
به خانه می بریم
...بوی خیابان ها و رنگینی رهگذران را
و گم می شویم
بی رویا و بی خاطره
در گوشه ای از اتاق
بوی نا گرفته اند این لحظه های چسبناک بیا مرا ورق بزن به هوای تازه.....
لطفاً...
مهربانانه به من تذکر بده این ""کــــــلام خدا"" راکه...
...
" چنان حرف مزنیـد... که بیمار دلان ...در شما ...طمع کنند. "
----------------------------------------------------------
سوره احزاب آیه 32...
مرزهای غیرضروری را مدادها کشیده اند!
و من روزی تمامشان را زیر پا خواهم گذاشت
...گویی انسان ها فراموش کرده اند
که مداد،
ساخته دست خودشان بوده است!!!!
سلام رزیتا.اینجا مینویسم.اینجا میخوام هرچی تو دلمه بنویسم.به خاطر تو...به عشق تو
تعداد صفحات : 5