من از فردا ی روشن،
كه بوی تو در آن نپیچیده است سخت بیزارم
من از لبخند آفتاب،
روی تن تب دار آسمان سخت می ترسم!
از ابتدای باران هم می دانستم
صدای تو نزد من
تنها امانت آهنگین است
یكی از همین روزها باید می سپردمش به باد!
من كه خنده ی دلم را در هیچ آیینه ای، تماشا نكرده ام
دیگر
سجاده این دل را
برای هیچ دعایی پهن نخواهم كرد!!!!
شاعرنوشت:رسیده كه باشی طعم ات اشتهای خاك را باز می كند
خدا نوشت: دستان من كوچك است.....دستان ما كه كوچك نیست....!!!
من نوشت: دهانم را محكم چفت كرده ام تا این بغض سربه مهرشكسته نشود!!!!
بهانه نوشت: بمان،ممن می ترسم ....امشب دوباره دلم بچه شده است همبازی من...بمان