loading...
تقدیم به کسی که هیچ وقت نبود
هیشکی بازدید : 102 یکشنبه 09 مرداد 1390 نظرات (0)

 

من همین نزدیکی نشسته بودم

جایی کنار کودکی ام

روبروی دردهای همیشگی

هوای شهر مسموم....

آدم های شناور......

طعم تلخ گفتگو....

بعد باران آمد، با آغوشی نور و روشنی

و از همان جا بود که تنهای "من" دلش سیب خواست....

باران که شروع شد من چتر نداشتم

و تنها آواز می خواندم!!!!

نمی دانم چرا گریه امانم رابریده بود!!

یادم نیست

تنها هوا بوی سیب می داد...

باران که رسید صیغه ی صبح جاری شد، بر زمین

و عطر نور زمین را پر کرد

شکوفه، شکوفه

شکوفه های سیب

 

بوی تو زمین را سرشار کرده است و سرشاخه ها از عطر حضورت

سرخم کرده اند....باتو بهار ماندنیست ....فصل ها همه بهاری

تو که باشی زندگی برای جاری بودن چیزی کم نخواهد داشت.....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 136
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 54
  • بازدید ماه : 43
  • بازدید سال : 277
  • بازدید کلی : 13,747