loading...
تقدیم به کسی که هیچ وقت نبود
هیشکی بازدید : 64 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (2)
هرگز فراموش نمی کنم
سخنانی که از چشمان تو شنیدم
می گویند چشمها هرگز
دروغ نمی گویند
اما من شیرین ترین دروغ ها را
از چشمان تو شنیدم
آن هنگام که می گفتند:
دوستت دارم….
هیشکی بازدید : 74 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (1)

از عشق بپرسید که با یار چه کردند!

با آن قد وبالای سپیدار چه کردند؟!

از هرزه علف های فراموش بپرسید

با خاطره آن گل بی خار چه کردند

ازچاه بپرسید همان چاه مقدس

باماه همان ماه شب تار چه کردند

ای کشکه ازحنجره باد بپرسید

با قاصدک سوخته اشرار چه کردند

 اصلا بگذارید خود آب بگوید

با چشم ودل و دست علمدار چه کردند

اصلا بگذارید که خورشید بگوید

خورشید بگو با سر سردارچه کردند

نیزار گواه است که با خوبترین ها

این قوم خطا رفته تاتار چه کردند

بیعت شکنان نقشه کشیدند دوباره

با ذریه حیدر کرار چه کردند

ای قامت افراشته در سجده بسیار

لب های عطش با تب بسیار چه کردند

نیلوفر پژمرده شب های خرابه

با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند

در ماتم شمع و گل و پروانه وبلبل

ای اشک به یاد آر به یاد آرچه کردند

لب وا کن و حرفی بزن ای سنگ صبورم

با یاس میان در و دیوار چه کردند

در طاقت من نیست که دیگر بنویسم

با قافله وقافله سالار چه کردند...

شعر از سارا جلوداریان

هیشکی بازدید : 87 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (0)
عشق یعنی بدونی بهش نمیرسی اما ترکش نکنی!!!

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

تو درکنار من بنشینی؟... محال بود

هر چه نگاه عشق من بی نصیب بود

چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود

نشنید لحن عاشق من را نگاه تـــو

پرواز چشمهای تو محتاج بال بود

سیبِ درختِ بی ثمرِ آرزوی من

یک عمر مانده بود ولی کالِ کال بود

گفتم کمی بمان بخدا دوست دارمت

گفتی مجال نیست ولی مجال بود

هیشکی بازدید : 74 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (0)

!!!مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم

 

کدام واژه است که خوابم را می رباید؟

کدام خماریست که هشیاری ام را به جنون می کشاند اینکه از زبانم فریاد می شود چیست؟

کدام بیهوشی ست که بیدارم می کند و خواب چشمهایم را آتشی دوباره می شود؟

این شعله ای که از مژه هایم جاریست از مویرگ هایم زبانه می شود و تا سر انگشتان هیچ درختی نمی رسد چیست؟

اینکه از چشمهایم می وزد و زانوانم را تاب و توانی دوباره می گردد کدام واژه است؟

کدامین گردباد وحشی است که مرا از خود تا شهر خدا می برد «نمی دانم کجا آباد؟»

این دریایی که غریقش را بر دست گرفته و به پرندگانی که نمی آیند تعارف می کند این آسمانی که شکسته بالی ام را آواز می خواند. و مرا مقدس می کند چیست؟

این کدام آوازیست که سلولهای مرده ام را خورشید می شود؟

این کدام واژه است که جنون مندی ها و شوریدگی هایم را آبرویی دوباره خواهد شد؟باید کدام اسم را برآن نهم و با کدام واژه فریادش کنم؟ کدام شوربختی است که این همه سنگینی را کفاف باشد؟

این واژه ترسی در سلولهایم ایجاد می کند ترسی شفاف که سیرابم می کندو هر لحظه عطشان تر به خود نزدیک می شوم این که جوانان اسمش را لبخند میزنند و پیران را حسرتی شیرین بر لب می نشاند و تمام مردم برای پنهان کردن خود خودشان را با آن وسعت می دهند؟

ع ش ق که سنگ ها را تا رقص تا سماع تا آواز شدن تپشی ژرف گون می گردد

ع ش ق که تنها لب های عاشقان از آن باکره است پنهان ترین آتش آشکار از لب های من و توست

ع ش ق که سنگ ها را هم آینه می کند و انسان را تا خدا می رساند گلها با ذکر آن دم می گیرند و لحظه به لحظه شکوفا می شوند

ع ش ق آتش پنهانیست که سوز اشکاری دارد

گردبادیست که تو را با خود می برد و گم می کند چون گم می شوی تمام مردم »بنمایند به انگشت که مجنون اینست«

و در »ع ش ق هر که گم شد پیداترین شده است«

ع ش ق هم ازادی هم محبس است دستهایی روشن و دلواپس است

ع ش ق دردیست که وصل درمانش نشود شوریدگی هاییست که آسمان را تا لب هایت پایین می آورد و تا فرشته شدنت پیراهن دریدنی می طلبد

ع ش ق است که خاک را به افلاک می کشاند برگهای درختان با ذکرش دف میکوبند در باد و به هر سمتی که قبله ای باشد نماز را به جماعت می خوانند

ع ش ق کیمیایی است که زهر را پادزهر وصل را هجران میکند

در ع ش ق عاشقی و معشوقی در کار نیست عاشق معشوق است و معشوق عاشق

ع ش ق دگر خواهی است نه خود خواهی آنچه که با عنوانش دیگران را برای خود می خوانی هوس است

عاشق رقیب دوست است نه از آن جهت که معشوق را می رباید بل از ان بابت که با عاشق در معشوق مشترک است اشتراک عاطفه دارند اشتراک منظر و نظر

رقیب در ع ش ق بی معناترین واژه ی ممکن است عاشق نمی خواهد معشوق را تملک کند سند شش دانگ معشوق به چه کارش آید عاشق معشوق را می خواهد که باشد تا جهان باشد که بوزد تا درختان آواز بخوانند که برقصد تا آسمان ببارد که بخندد تا گلها بشکفند تا جهان بماند

با کی و کجا در ع ش ق هذیان است که از لبان خودخواهی تراوش میکند آنسان که نشخوار جوندگان

عاشق رقیب دوست است اصلا رقیب ندارد اگر به بی کرانگی لطف معشوق ایمان داشته باشی اگر معشوق تو حقیر نباشد تملکی در ع ش ق وجود نخواهد داشت. معشوق باید دریا باشد نه برکه ای که با کفی آب به پایان رسد معشوقِ برکه ای که سزاوار ع ش ق ورزی نیست معشوق برکه ای تملک و تصاحب و سند شش دانگ می طلبد و اینجا دیگر ع ش ق به پایان خود می رسد و مالکیت مناسبتر است تا عاشقی

ع ش ق شاید همان لبخندی است که از لبهایت شهری را منبسط می کند

ع ش ق شاید آن نگاهیست که دیوارها و سیم های خاردار تاب سد کردن راهش را ندارند

ع ش ق همان مین منفجر نشده ای ست که شهری را به دنبالش جستجو شده ای ع ش ق مرکب است نه مقصد

ع ش ق شاید آن دستی باشد که آستینی را تا افشاندن همراهی می کند یا آن آینه ای باشد که هر روز صبح از کنار طاقچه ای قدیمی برمیداری و درونت را در آن به نظاره می نشینی یا شاید آن راهی باشد که تا شهر خدا تا ناکجاآباد تا نمی دانم کجا امتداد دارد شاید آن گردبادی باشد که در شاهرگت می وزد و دلت را منزل به منزل کو به کو کوچ می دهد آن زلزله ای ست که هفت بند تو را آوار می کند تا دوباره خودت را بسازی

شاید شاید شاید .. و ع ش ق همه این شایدهاست و هیچکدامشان نیست

ع ش ق آغاز و انجام آزادی ست آزادی از زندان خود و پرواز در آسمانی که جز برای پرندگان و باریدن آفریده نشده است آزادی از آن چیزی که شاید مال تو باشد و رسیدن به آنچه که باید مال تو باشد

و چه زیبا گفته اند که:

ع ش ق یعنی ما گرفتار همیم

دشمنان هم طرفدار همیم

انتشار بغض و لبخند است ع ش ق

اولین لطف خداوند است ع ش ق

هر چه می خواهد دلش ان کند

می کشد ما را و کتمان می کند

ع ش ق غیر از تاولی پُردرد نیست

هر که این تاول ندارد مرد نیست

و اما عــ شــ ق ...

هیشکی بازدید : 75 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (0)
زمان حضرت سلیمان دو تا گنجشک یه گوشه ای نشسته بودند. گنجشک نر به گنجشک ماده اظهار محبت می کرد. می گفت تو محبوب منی. تو همسر منی. دوستت دارم. عاشقتم. چرا به من کممحبتی؟ چرا محلم نمیذاری؟ فکر کردی من کم قدرت دارم تو این عالم عیال؟ من اگه بخوام می تونم با نوک منقارم تخت و تاج سلیمان رو بردارم بندازم تو دریا. باد که مسخر سلیمان بود پیام رو به گوش سلیمان رسوند. حضرت تبسمی کرد و فرمود اون گنجشک ها رو بیارید پیش من. آوردند. سلیمان به گنجشک نر گفت خوب ادعاتو اجرا کن بینم. گفت من چنین قدرتی ندارم. سلیمان گفت پس الان به همسرت گفتی؟ گفت خوب شوهر گاهی جلو همسرش کلاس میاد یه خالی ای می بنده. عاشق که ملامت نمیشه. من عاشقم. یه چی گفتم ولی یا نبی الله واقعا دوسش دارم. این به ما محل نمیذاره. حضرت به گنجشک ماده گفت اینکه به تو اظهار محبت میکنه چرا محلش نمیدی؟ گفت یا نبی الله چون دروغ میگه هم منو دوست داره هم یه گنجشک دیگه رو. مگه تو یک دل چند تا محبت جا میگیره؟

این کلام در دل حضرت سلیمان چنان اثری گذاشت که تا چهل روز گریه می کرد و فقط یک دعا می کرد. می گفت: الهی دل سلیمان رو از محبت غیر خودت خالی کن.
هیشکی بازدید : 64 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (0)

تنهاتر از تو!

گناهی ندارم ولی قسمت اینه

که چشمای کورم به راهت بشینه

برای دل من واسه جسم خسته م

منی که غرورو توی چشمات شکستم

سر از کار چشمات کسی در نیاورد

که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد

واسه من که بر عکس کار زمونه

یکی نیست که قدر دلمو بدونه

گناهی ندارم ولی قسمت اینه

که چشمای کورم به راهت بشینه

هنوزم زمستون به یادت بهاره

تو قلبم کسی جز تو جایی نداره

صدای دلم ساز ناسازگاره

سکوتم بجز تو صدایی نداره

تو خواب و خیالم همش فکر اینم

که دستاتو تو دستام ببینم

ولی حیف از این خواب پریدم

که بازم با چشمای کورم به راهت بشینم

سر از کار چشمات کسی سر در نیاورد

که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد

برای دل من واسه جسم خسته م

منی که غرورو توی چشمای نجیبت شکستم

هیشکی بازدید : 94 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (0)
یک اتاق ،اندکی نور،سکوت
من خدایی دارم که همین نزدیکی است ...
در امتداد لحظه هایم،هر روز
در سایه هایی قرمز شناور می شوم
می خندم به عشق فنا شده ی زمینی مان...قاه قاه
معنی ِ اشک ...کبودی،درد رامی دانم
بغض سنگین خاطره را، از نزدیک لمس کرده ام
من در این تاریکی،دور از همه...خدا را می خوانم
خدا را که صدا می زنم...همه ی ذره ها آرام می شود...
یک اتاق،اندکی نور،... من خدا را دارم

هیشکی بازدید : 81 چهارشنبه 14 دی 1390 نظرات (0)
معلم زن اسپانیایی داشت به شاگرداش توضیح می‌داد که اسامی در زبان اسپانیایی برخلاف انگلیسی مذکر و مونث هستند.
برای مثال خانه مونث هستش و مداد مذکر

یک دانش آموز پرسید "جنسیت کامپیوتر چیه"
معلم بجای جواب دادن کلاس را به دو دسته تقسیم کرد:
آقایان و خانم‌ها و از آنها خواست خودشان تصمیم بگیرند که آیا کامپیوتر مذکر است یا مونث.
از هر گروه خواسته شد 4 دلیل برای توصیه‌شان بیاورند.

گروه آقایان تصمیم گرفتند که جنسیت کامپیوتر قطعا باید مونث باشه چون:
1) هیچ کس غیر از سازندگان‌شان از منطق داخلی‌شان سر در نمی‌آورد
2) زبان فطری‌شان برای هیچ کس غیر از خودشان قابل درک نیست
3) حتی کوچک‌ترین اشتباه در حافظه طولانی مدت‌شان باقی می‌ماند تا زمانی آن را به یاد بیاورند (به رخ بکشند)؛
4) به محض این که به یکی از آنها تعهدی پیدا کردی، میفهمی که نصف حقوقت رو باید خرج لوازم جانبیش کنی.

گروه خانم‌ها به این نتیجه رسیدند که کامپیوتر باید مذکر باشد چون:
1) اگه بخواهی بهشون بگی کاری رو انجام بدن، اول باید روشنشون کنی
2) اونها اطلاعات زیادی دارند اما هنوز خودشون نمی تونن فکر کنن
3) از اونها انتظار حل مشکلات میره، اما نصف اوقات خودشون مشکلن؛
4) به محض این که نسبت به یکیشون تعهدی پیدا می‌کنی،
می‌فهمی اگه یکمی دیگه صبر کرده بودی، یک مدل بهتری می‌تونستی داشته باشی.

و نتیجه؛
خانم‌ها برنده شدند

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 136
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 48
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 77
  • بازدید ماه : 66
  • بازدید سال : 300
  • بازدید کلی : 13,770