loading...
تقدیم به کسی که هیچ وقت نبود
هیشکی بازدید : 46 یکشنبه 11 دی 1390 نظرات (2)

((گاو ماما ميكرد ، گوسفند بع بع ميكرد ، سگ واق واق ميكرد و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي ؟ شب شده بود امّا حسنك به خانه نيامده بود . حسنك دوستان زيادي داشت و مدتها بود كه به خانه نيامده بود . او به شهر رفته و در آن جا شلوار جين و تي شرتهاي تنگ به تن مي كند . او هر روز صبح به جاي غذا دادن به حيوانات جلو آينه به موهاي خود ژل مي زند . موهاي حسنك ديگر مثل پشم هاي گوسفند نيست چون او به موهاي خود كتيرا مي زند .

ديروز كه حسنك با كبري چت ميكرد كبري گفت : تصميم بزرگي گرفته است . كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او چت نكند چون با پتروس چت ميكرد .

پتروس هميشه پاي كامپيوتر نشسته بود و چت ميكرد . پتروس ديد كه سد سوراخ شده امّا انگشت او درد ميكرد چون زياد چت كرده بود . او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ديگر مي شكند . پتروس در حال چت كردن غرق شد و براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين برود امّا كوه روي ريل ريزش كرده بود .

ريز علي ديد كه كوه ريزش كرد امّا حوصله نداشت چون سردش بود و دلش نمي خواست لباسش را درآورد . ريزعلي هر چند چراغ قوه داشت امّا حوصله دردسر نداشت ، قطار به سنگي برخورد كرد ، كبري و مسافران قطار مردند ولي ريز علي بدون توجه به خانه بازگشت .

خانه مثل هميشه سوت و كور بود ، الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان ناخوانده ندارد او مهمان خوانده هم ندارد چون حوصله مهمان ندارد زيرا پول ندارد شكم مهمان را سير كند .

او در خانه تخم مرغ و پنير فراوان دارد امّا گوشت ندارد . او كلاس بالا و فاميل هاي پولداري دارد . او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت الاغ فروخت امّا او از چوپان دروغكو گِله ندارد چون دنياي ما خيلي چوپان دروغگو دارد .

به همين دليل ديگر در كتابهاي دبستان آن داستانهاي قشنگ وجود ندارد .))

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 136
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 46
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 75
  • بازدید ماه : 64
  • بازدید سال : 298
  • بازدید کلی : 13,768