هی دلم لرزید و من آوارها یادم نبود
چیزی از بهت در و دیوارها یادم نبود
خواستم شاعر شوم کاغذ سکوتی تلخ کرد
خواستم اما غم خودکارها یادم نبود
آمدم از نو شروع کردم خودم را بیت بیت
جا نشد در وزن من هنجارها یادم نبود
خط به خط در شعر چشمان تو باریدم ولی
چشم هایی را که دیدم بارها یادم نبود
آمدم عاشق شوم دنیا به من هشدار داد
عاشقم حالا ،ببین !هشدارها یادم نبود
عشق مثل خون به رگهای تنم جریان گرفت
لذت شیرین ترین رفتارها یادم نبود
مثل گنجشکی که ترسی از مترسک ها نداشت
ترس از عصیان گندم زارها یادم نبود
هرگز فراموش نخواهم کرد که پناه سخترین لحظه هایم بودی.
اشکهایم را مهربانی دستهای تو پاک کرد
و بر لب هایم خنده های تو نشست
چطور می توان ترا دوست نداشت؟؟؟!!!!!