صبحی آفتاب بود
باد هم می چرخید
مرغ تنهایی،
روبه احساس طراوت می خواند
دست در شوق وصل
از سر شاخه ی عشق
بازهم سیبی چید.
باز هم خاطر تو در کوچه باغها پیچید
ابری از دور آمد
نم باران روی آیینه دل چکید
دفتر احساسم،
ورقی خورد به سمت طپش دلتنگی
چتر دست هایت کو؟؟
باز باران بارید!!!
میانه ی تابستان و بارش این باران؟؟؟
بوی خاک می آید...بوی خاک باران خورده که مستم می کند
بوی خوب تو می پیچد در هوای دل...بوی عشق ناب......