می دانم خواهی آمد
و پلک های بسته این شب،
رو به آفتاب فردا گشوده خواهد شد
توخواهی آمد
در عصر دلتنگی یک جمعه ،خیس از باران
و من دیگر در هیچ غروبی
رو به آسمان خکستری،
بغض لحظه هایم را
باضرب آهنگ این بغض گلوگیر تفسیرنخواهم کرد
می دانم
می دانم
تو خواهی آمد
و این پنجره ، روبه بهار سبز گشوده خواهد شد
برای آمدنت ،هزار قاصدک
روانه آسمان کرده ام
به پیشوازت با بغلی پر نرگس آمده ام
بیا.............
شاید روزی که تو آمدی ودست مهربانت تن پوش زخمهای بیشمارم شد، من دیگر از
هیچ جمعه ای گلایه نکنم و روی تقویم جمعه هایم را خط سیاه نکشم شاید......