loading...
تقدیم به کسی که هیچ وقت نبود
هیشکی بازدید : 44 دوشنبه 28 آذر 1390 نظرات (4)

هر وقت نظری دیدم یه مطلب می ذارم

به خدا هر روز فقط میام نظراتو چک می کنم

بدون رد پا کسی بیرون نره

هیشکی بازدید : 125 یکشنبه 13 آذر 1390 نظرات (0)

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بو
د در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی عشق زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم

 

رهی معیری

هیشکی بازدید : 43 چهارشنبه 02 آذر 1390 نظرات (0)

امشب دلم پُره، امشب مسافری
فرصت نشد بگم چی می کشم بری

چشمم به رفتنت، دلگیرم از خودم
فرصت نشد بگم، من عاشقت شدم

من عاشقت شدم، ما میرسیم به هم
کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم
کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم

میترسم از همه، ازین شبهای سرد
تو فکر رفتنی، کاریش نمیشه کرد

میخواستم بهت بگم، فکر کسی نباش
میخواستم بهت بگم ، اما دلم نذاشت

من عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم
کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم

کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم…

کاش…

هیشکی بازدید : 35 چهارشنبه 02 آذر 1390 نظرات (0)

 

هر چقدر خدا را صدا کنی خسته نمیشی
پس صدایش کن, او منتظر توست
منتظر شنیدن آرزوهایت,خنده هایت , گریه هایت
استغفارهایت,ندبه هایت
ابراز عشق و ایمان و اظهار بندگی توست 

من آرزو دارم
دلت مثل بهار , پر شود از لحظه های ماندگار
زندگیت خالی از غم و اندوه, لحظه های شادمانی بی شمار

من برایت آرزو میکنم
عاشق شوی,و اگر هستی,کسی هم به تو عشق بورزد,و اگر اینگونه نیست ,تنهاییت کوتاه باشد ,و پس از تنهاییت ,نفرت از کسی نیابی

برایت آرزو میکنم
روزهایت هر یکی بهتر از قبل ,خوش بود بر کام تو این روزگار
همچو شمعی باشی و همراه گل,من بگردم دور تو پروانه وار

هیشکی بازدید : 349 دوشنبه 30 آبان 1390 نظرات (1)

سلام

این شعرو تازه دیدم درسته رپه و.... اما اسم رزیتا توشه

ای تو رزیتا بلا    پالتو داری تو ناقلا     رو پالتوت میچسبه پرز     عیب نداره شیطون بلا

ناخوناتو کردی دورنگ  ارزش داره این همه رنج؟   میخونی EFL102 ایشالا پاس نکنی بکشی رنج

هیشکی بازدید : 27 دوشنبه 23 آبان 1390 نظرات (0)

دلم ابری است ،

بگذارید تا باران شود پیدا

مبادا داروک!

آواز تو پنهان شود پیدا

مبادا عشق در پستو بماند، عقل در زندان

مبادا بغض روی سفره

جای نان شود پیدا
قرق بسیار سنگین است و ماه از گرک می‌ترسد

مگر در بیشه،

هی‌هایِ نیِ چوپان شود پیدا

اگر غوکان به شالیزار ...

ـ شالیزار ـ

می‌‌میرد

اگر زالو فراوان شد، تب و هذیان شود پیدا

تمام دشت را روزی پدرها عشق پاشیدند

به امیدی که فردا کودکی خندان

شود پیدا
چه خون‌ها خورد بعد از آن ، وطن این مادر گریان

که از نیل حوادث ، موسی ِ عمران شود پیدا!
کبود از گریه شد کودک ولی ساحل نشد پیدا

از این دریای بی‌یونس مگر طوفان شود پیدا

**

چه طوفانی، چه بارانی، عجب آغاز و پایانی !

چهل تردید برگردیم

که تا ایمان شود پیدا.....

سیدضیاالدین شفیعی

هیشکی بازدید : 39 دوشنبه 23 آبان 1390 نظرات (0)

چه قدر خواب ؟
چه قدر می خوابی ..! کسالتهای پاییزی
صندلی های چرک با دسته های خیس ...
ماوراء بدون ترمز ...
نیم متر پارچه ی متقالی برای زیر شلواری ابدیت
دامن با طرح گلگلی پیش کش نبودنت
چه قدر خواب ؟
چه قدر می خوابی ؟!!

هیشکی بازدید : 31 دوشنبه 23 آبان 1390 نظرات (0)

همه چی از یاد آدم می ره

مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب
بیکرانه است دریا
کوچیکه قایق من
های ... آهای
تو کجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ، یخ کردم
عین آغاز زمین
نازی : زمین ؟
یک کسی اسممو گفت
تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند
من : جیرجیرک آواز می خوند
نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟
من : کاشکی تشنه م بود
نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟
من : کاشکی گشنه م بود
نازی : په چته دندونت درد می کنه ؟
من : سردمه
نازی : خب برو زیر لحاف
من : صد لحاف هم کمه
نازی : آتیشو الو کنم ؟
من : می دونی چیه نازی ؟
تو سینه م قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم
کوره روشن کردند
سردمه
مثل آغاز حیات گل یخ
نازی : چکنم ؟ ها چه کنم ؟
من : ما چرامی بینیم
ما چرا می فهمیم
ما چرا می پرسیم
نازی : مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
من : می بینه که چی بشه ؟
نازی : که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش کره خر را لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خیلی هم خوبه که ما میبینیم
ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه ؟
که سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در ؟
پامون می گرفت به سنگ
از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه
کلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه
من : درک زیبایی ، درکی زیباست
سبزی سرو فقط یک سین از البای نهاد بشری
خرمت رنگ گل از رگ گلی گم گشته است
عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست
می آید یا رفته است ؟
چشم با دیدن رودونه جاری نمی شه
بازی زلف دل و دست نسیم افسونه
نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت
آدمی حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هیجانی ست بشر
در تلاش روشن باله ماهی با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پیچش نور در آتش
آدمی صندلی سالن مرگ خودشه
چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است
دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه
سردمه
مثل پایان زمین
نازی
نازی : نازی مرد
من : تا کجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به کودکی
قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم
مثل یک خارک سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به کودکی
نازی : نمی شه
کفش برگشت برامون کوچیکه
من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟
نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نیست
من : برای گذشتن از ناممکن کیو باید ببینیم
نازی : رویا را
من : رویا را کجا زیارت بکنم ؟
نازی ک در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمی آد
نازی : بشمار تا سی بشمار ... یک و دو
من : یک و دو
نازی : سه و چهار

هیشکی بازدید : 36 دوشنبه 23 آبان 1390 نظرات (1)

ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران
پدران
پدرانمان را
ما باید دوست بداریم

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 136
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 25
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 83
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 119
  • بازدید ماه : 225
  • بازدید سال : 459
  • بازدید کلی : 13,929